وبلاگی طنز برای نشوندن لبخند روی لبای شما
جهت دریافت قالب های زیبای وبلاگ به رزک مراجعه نمایید ... / Rozak.ir
درباره ما

سلام !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! بخند بخند زود زود ها ماشالله اون عقبیه اون مو مشکیه که زیر شلواری راه راه داره اره تو تو هم بخند ها باریکالله الان شد .......................................... ✿✿✿✿تو وبلاگ من نظر منظ مهم نیس کپی مپی نوش جونت فقط✿✿ بخند✿✿
نویسندگان
لینک های ویژه
پیوندهای روزانه
دیگر امکانات

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 9
بازدید دیروز : 2
بازدید هفته : 11
بازدید ماه : 91
بازدید کل : 140405
تعداد مطالب : 629
تعداد نظرات : 314
تعداد آنلاین : 1

 ابزارهای زیبا سازی برای سایت و وبلاگ

کُـدهــآيِ مــوسِ بوســــه

كداهنگ براي وبلاگ  ابزارهای زیبا سازی برای سایت و وبلاگ  ابزارهای زیبا سازی برای سایت و وبلاگ p://s5.picofile.com/file/8139352392/New_Text_Document_2_.txt.html

آموزگار به دانش آموزان گفت کتابهای خود را باز کنید و از روی درس حسنک کجایی بخوانید. یکی از دانش آموزان شروع به خواندن کرد:

گاو ما ما می کرد. گوسفند بع بع می کرد. سگ واق واق می کرد و همه با هم فریاد می زدند حسنک کجایی؟ شب شده بود اما حسنک به خانه نیامده بود . حسنک

مدت های زیادی است که به خانه نمی آمد. او به شهر رفته و در آنجا شلوار جین و تی شرت های تنگ به تن می کند. او هر روز صبح به جای غذا دادن به حیوانات جلوی

آینه به موهای خود ژل می زند. موهای حسنک دیگر مثل پشم گوسفند نیست چون او به موهای خود گلت می زند. دیروز که حسنک با کبری چت می کرد، کبری گفت

تصمیم بزرگی گرفته است. کبری تصمیم داشت حسنک را رها کند و دیگر با او چت نکند چون او با پتروس چت می کرد. پتروس همیشه پای کامپیوترش نشسته بود و چت

می کرد. پتروس دید که سد سوراخ شده اما انگشت او درد می کرد چون زیاد چت کرده بود. او نمی دانست که سد تا چند لحظه ی دیگر می شکند. پتروس در حال چت

کردن غرق شد. برای مراسم دفن او کبری تصمیم گرفت با قطار به آن سرزمین برود اما کوه روی ریل ریزش کرده بود .ریزعلی دید که کوه ریزش کرده اما حوصله نداشت.

ریزعلی سردش بود و دلش نمی خواست لباسش را در آورد. ریزعلی چراغ قوه داشت اما حوصله درد سر نداشت. قطار به سنگ ها برخورد کرد و منفجر شد. کبری و

مسافران قطار مردند. اما ریزعلی بدون توجه به خانه رفت. خانه مثل همیشه سوت و کور بود. الان چند سالی است که کوکب خانم همسر ریزعلی مهمان ناخوانده ندارد.

او حتی مهمان خوانده هم ندارد. او حوصله ی مهمان ندارد. او پول ندارد تا شکم مهمان ها را سیر کند.



نویسنده گوجه سبز در سه شنبه 27 اسفند 1392 |

طراحی و کدنویسی قالب : رزک

Web Template By : Rozak.ir

آرشیو مطالب
پیوندهای وبگاه

طراح قالب
رزک ؛ مرجع قالب های زیبای وبلاگ